یکى از آموزههاى مهم در معارف اسلامى آن است که بین اعتقادات انسان و رفتارهایش تأثیر و تأثّر متقابل وجود دارد، و در نتیجه اگر انسان از ایمان و اعتقادات درست برخوردار باشد نوعاً اعمال و رفتار او نیز بر اساس صحیح و درست شکل خواهد گرفت، و متقابلاً هر رفتار درست و خوب در رشد و شکوفایى اعتقادات صحیح و ایمان صاحب عمل مؤثّر است.
از طرف دیگر ضعف ایمان و یا انحراف اعتقادى زمینه بروز رفتارهاى زشت و ناشایست را در انسان فراهم مىکند، و متقابلاً رفتارهاى ناشایست و گناه، موجب سستى ایمان و حتّى تباهى آن مىشود. بر هر یک از فرضیههاى چهارگانه بالا گروهى از آیات قرآن و احادیث دلالت مىکند. علاوه بر آنکه بررسىهاى عقلى و روحى- روانى نیز بر درستى فرضیههاى مذکور تأکید دارند.
رفتار، شالکه، کلمه طیّب، صدّیق، خمول فطرت، نَکَد، رَین.
آیا بین اعتقادات یک انسان و رفتارهایش پیوند و ارتباطى برقرار است؟ و در نتیجه هر یک از آن دو بر روى دیگرى تأثیرگذار است؟
در صورتى که پاسخ مثبت باشد، این پرسش رخ مىنماید که کدام نوع از افکار و اعتقادات بر روى کدام نوع از رفتارها اثرگذار و در بروز آنها مؤثّر است؟ و همچنین کدام نوع از رفتارها بر کدام نوع از اعتقادات اثر مىگذارد؟ آیا در قرآن کریم و حدیث به مسایل بالا پرداخته شده است؟ پاسخ قرآن و حدیث به پرسشهاى فوق چه مىباشد؟
نویسنده ضمن پذیرش اصل وجود ارتباط و پیوند بین اعتقادات و رفتارها، کوشش نموده است به پرسشهاى فوق از نگاه قرآن و حدیث و احیاناً با بررسىهاى عقلى و روحى- روانى پاسخ دهد.
با توجّه به نقش اساسى رفتارها و بهویژه اعتقادات انسان در سعادتمندى و یا شقاوتمندى آن جهانى و حتّى این جهانى او، اهمّیّت و ضرورت این بحث بر کسى پوشیده نیست.
قابل توجّه اینکه منظور ما در این مقاله از «رفتار» معناى عام آن است، که هم شامل رفتارهاى درونى یعنى صفات و کیفیّات روحى و اخلاقى و هم شامل رفتارهاى بیرونى و عملى که بروز و ظهورى عینى و آشکار دارند، مىشود.
* * *
یکى از آموزههاى مهم در قرآنکریم و احادیث اسلامى که بررسىهاى عقلى و روحى- روانى نیز بر آن تأکید مىکند، مسأله «تأثیر متقابل ایمان و رفتار» است؛ یعنى همچنانکه اعتقادات صحیح و ایمان سبب بروز اعمال و رفتارهاى شایسته و خوب از یک انسان مؤمن و معتقد مىشود، این رفتار خوشایند و پسندیده نیز سبب شکوفایى هر چه بیشتر ایمان شخص و رشد آن مىشود.
عکس مطالب بالا نیز صادق است؛ به این صورت که بىاعتقادى و ضعف ایمان سبب بروز رفتارهاى بدو ناشایست بوده، متقابلاً اعمال ناشایست و مذموم سبب نابودى یا کاهش ایمان و اعتقاد مىشود.
در واقع مسأله بالا به چهار مطلب فرعى زیر قابل تجزیه و تحلیل است:
1. تأثیر ایمان و اعتقادات سالم در بروز رفتارهاى صحیح و سالم؛
2. تأثیر رفتارهاى صحیح و سالم در شکوفایى و رشد ایمان و اعتقادات بحق و سالم؛
3. تأثیر ضعف ایمان و بىاعتقادى و یا انحرافات اعتقادى در بروز رفتارهاى زشت و گناه؛
4. تأثیر گناه و رفتارهاى زشت و ناسالم در کاهش ایمان و فرو ریختن بناى اعتقادات درست و بحق.
هنگامى که آیات قرآن کریم و احادیث را در رابطه با مطالب ذکر شده مورد بررسى قرار مىدهیم، با شواهد و دلایل فراوانى مواجه مىشویم که بهوضوح و روشنى آنها را تأیید و اثبات مىکند. به همین جهت هر یک از مطالب چهارگانه را به صورت جداگانه و مستقل از منظر آیات و روایات بررسى مىکنیم.
کاملاً واضح و آشکار است که اگر انسان داراى ایمان و افکار و اعتقادات درست و سالمى باشد، غالباً رفتارها و اعمال او نیز بر اساس درستى و پاکى خواهد بود، و این مطلب نیاز چندانى به اثبات و دلیل ندارد. ولى در عین حال به برخى از آیات و روایات در این زمینه اشاره مىشود.
1. قل کل یعملُ على شاکِلَتِهِ فَرَبّکم أعلم بمن هو أهدى سبیلاً؛ «بگو هر کس طبق شخصیت و خلق و خوى خود عمل مىکند، پس پروردگار شما آنها را که راهشان هدایت یافتهتر است بهتر مىشناسد.» (اسراء/84)
«شاکله» در اصل از ریشه «شکل» به معنى «دربند کردن حیوان» است.(1) از آنجا که روحیات و سجایا و عادات هر انسانى او را مقید به رویّهاى مىکند، به آن «شاکله» مىگویند.(2)
از تعریف بالا استفاده مىشود که «شاکله» همان هویّت و شخصیت درونى هر انسانى است که عواملى متعددى از قبیل روحیّات و عادات و بهویژه افکار و اعتقادات شخص، در شکلگیرى آن مؤثر است. این شاکله در نوع و کیفیت اعمال و رفتارهاى انسان کاملاً تأثیرگذار است. همچنانکه شیخ طبرسى همین معنى را در قالب سه نقل قول از بزرگان تفسیر که از لحاظ واقعى تفاوت چندانى بین این اقوال نیست، بیان مىکند و مىنویسد: أى کل واحدٍ من المؤمن و الکافر یعمل على طبیعته التى تَخَلَّقَ بها عن ابن عبّاس. و قیل على طریقته و سنّته التى اعتادها عن الفرّاء و الزجاج. و قیل على ماهو أشکل بالصواب و أولى بالحق عنده عن الجبائى؛ «هر یک از مؤمن و کافر بر طبق طبیعت و خلق و خویى که متخلّق به آن شده است، عمل مىکند. این قول ابنعباس است و از فراء و زجاج نقل شده که آنان در تفسیر آیه گفتهاند: «هر انسانى بر طبق راه و سنّتى که به آن عادت کرده رفتار مىکند» و از جبائى نقل شده است که در تفسیر آیه گفته است: «هر کس رفتارى را که به اعتقاد او درستتر و به حقیقت نزدیکتر است انجام مىدهد.»(3)
در بعضى از روایات شاکله به «نیّت» تفسیر شده است. از امام صادق علیهالسلام روایت شده: النیة أفضل من العمل، ألا و ان النیّة هى العمل ـ ثمّ تلا قوله عزّوجلّ:- «قل کلّ یعمل على شاکلته؛ یعنى «على نیّته»؛ «نیت افضل» از عمل است. اصلاً نیّت همان عمل است. سپس امام علیهالسلام آیه قل کل یعمل على شاکلته را قرائت فرمود و اضافه نمود: منظور از «شاکله» نیّت است.(4)
و آشکار است که نیّت هر انسان از افکار و اعتقادات و مرام او برمىخیزد و از همین جا نقشافکار و اعتقادات شخص در نوع رفتارى که از او بروز مىکند، مشخص مىشود.
2. الحمدلله الذى انزل على عبده الکتاب و لم یَجْعَلْ له عَوجاً قَیّماً لیُنذِر بأساً شدیداً من لَدُنْهُ و یُبَشِّرَ المؤمنین الذین یعملون الصالحات أنّ لهم أجراً حسنا؛ «حمد مخصوص خدایى است به این کتاب (آسمانى) را بر بنده (برگزیدهاش) نازل کرد. هیچگونه انحرافى در آن قرار نداد و کتابى که سر و ساماندهنده (به وضع کسانى که به آن عمل مىکنند) است، تا (بدکاران را) از عذاب شدید بترساند و مؤمنان را که عمل صالح انجام مىدهند، بشارت دهد که پاداش نیکویى براى آنها است.» (کهف/1-2)
آنچه از دو آیه فوق محل نظر است، آنجاست که مىفرماید: و یبشّر المؤمنین الذین یعملون الصالحات. در اینجا خداوند با توصیف مؤمنان به انجام اعمال صالح، بین اعتقادات سالم و ایمان از یک طرف و انجام اعمال درست و رفتارهاى صالح از طرف دیگر ارتباط و پیوند برقرار کرده است. به ویژه آنکه این توصیف به وسیله فعل مضارع انجام شده که دلالت بر دوام و استمرار دارد.
علاوه بر آیه فوق تمامى آیاتى که در آنها مؤمنان توصیف به انجام اعمال صالح شدهاند، مىتواند شاهد و دلیل بر مدعاى ما باشد که بهخاطر پرهیز از اطاله سخن از نقل و تفسیر آن آیات خوددارى مىکنیم.
3. و الذین آمنوا باللّه و رُسُلِهِ أولئک هُمُ الصّدّیقون و الشهداءُ عند ربّهِم لهم أجرُهُمْ و نورُهم، «کسانى که به خدا و رسولانش ایمان آوردند، آنها صدّیقین و گواهان نزد پروردگارشان هستند. بر آنهاست پاداش (رفتار)شان و نور (ایمان)شان.» (حدید/19)
در آیه بالا اهل ایمان توصیف به صفت «صدّیق» شدهاند و در واقع «صدّیق» شدن از ثمرات ایمان شمرده شده است. «صدّیق» اسم مبالغه از ریشه «صِدق» به معنى «راستگویى» است. بنابراین «صدّیق» یعنى بسیار راستگو. البته نمونه بارز و آشکار راستگویى، این است که سخنان انسان مطابق با واقع باشد، ولى مفهوم راستگویى به آنچه گفته شد منحصر نمىباشد، بلکه شامل مطابقت اعمال و رفتار انسان با گفتارش نیز مىشود. در تفسیر نمونه درباره مفهوم «صدّیق» در آیه محلّ بحث چنین آمده است: «صدّیق صیغه مبالغه از «صدق» است و به معنى کسى است که سراپا راستى است، کسى که عملش گفتارش را تصدیق مىکند و نمونه کامل صداقت است.»(5) بنابراین لازمه «صدّیق» بودن مؤمنان، آن است که رفتار و اعمال آنان بر اساس ایمان و اعتقاداتشان باشد و از همین جا نقش و تأثیر ایمان و اعتقادات در انجام اعمال و رفتار صالح آشکار مىشود.
از مجموع آنچه بیان شد نتیجه مىگیریم که طبیعت و اقتضاى ایمان و اعتقادات سالم آن است که از انسان معتقد با ایمان رفتار شایسته و سالم سر زند و به اصول اعتقادى و ایمانى خود پایبند باشد. لیکن باید توجّه داشت که این مسأله به صورت قطعى نیست و کلیّت ندارد؛ زیرا چه بسا ممکن است از فرد با ایمانى نیز اعمال ناشایست و بر خلاف اقتضاى ایمانش سر بزند که این خود بنا بر علل و عواملى مىباشد؛ لیکن به هر علّتى که باشد امرى خلاف قاعده و طبیعت ایمان و اعتقاد خواهد بود.
این مسأله مانند مسأله علم و یقین است که طبیعتاً اقتضاى رفتار و عمل متناسب با خود را دارد، لیکن گاهى عمل و رفتار بر خلاف اقتضا علم و یقین مىشود، همچنانکه قرآنکریم به این مسأله پرداخته و صریحاً مىفرماید: کسانى هستند که با دارا بودن علم و آگاهى از راه صحیح و درست، راه غلط را مىپیمایند، مثلاً درباره آل فرعون مىفرماید: و حَجَدُوا بها و اسْتَیْقَنَتْها أنْفُسُهم ظُلماً و عُلُوّاً؛ «آنها آیات ما را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند، در حالى که در دل به آن یقین داشتند.» (نمل/14) و درباره گروهى از اهل کتاب نیز مىفرماید: و یقولون على الله الکَذِب و هم یعلمون؛ «آنها بر خدا دروغ مىبندند، در حالى که مىدانند.» (آل عمران/75)
البتّه علل و عوامل این دو مسأله در بسیارى از موارد متفاوت مىباشد.
این مسأله نیز مانند مسأله قبلى واضح و آشکار است؛ زیرا هر عمل و رفتار سالم و درستى که انسان انجام مىدهد، در روح و جان او اثر مثبت مىگذارد و تکرار رفتار و عمل صالح این اثر را دارد که تیرگىها و کدورتها را از دل و جان انسان بزداید و بهجاى آن شفّافیّت و روشنایى بیاید و زمینه براى بروز هر چه بیشتر و شکوفایى و رشد و توسعه ایمان و اعتقادات سالم فراهم شود، و در نتیجه نور ایمان سراسر وجود و هستى چنین انسانى را فرا گیرد.
به تعبیر دیگر، هر رفتار خوب و شایسته ـ خصوصاً اگر از سوى شخص مؤمن و معتقد و به صورت آگاهانه و با قصد و نیّت انجام گیردـ نوعى ذکر و یادآورى مبادى و مبانى آن کار و رفتار نیز هست که از جمله آن مبادى و مبانى این است که این رفتار خیر و خوشایند خداوند است.
بنابراین با انجام هر کار خوب و شایستهاى نوعى ذکر و یادآورى خداوند نیز انجام مىگیرد و تأثیر این مسأله بر روى اعتقادات و شکوفایى ایمان بر کسى پوشیده نیست.
آیات زیر بر مطلب دوم دلالت مىکند:
1. الیه یَصْعَدُ الکلمُ الطیّبُ و العملُ الصالحُ یَرْفَعُهُ؛ «و کلمههاى پاک به سوى او بالا مىرود و عمل صالح آنها را بالا مىبرد.» (فاطر/10)
منظور از «کلم طبیب» اعتقادات صحیح و بحقّ مىباشد، همچنانکه در تفسیر نمونه آمده است:
«الکلم الطیّب» به معنى سخنان پاکیزه است و پاکیزگى سخن به پاکیزگى محتواى آن است و پاکیزگى محتوا به خاطر مفاهیمى است که بر واقعیتهاى عینى پاک و درخشان تطبیق مىکند و چه واقعیّتى بالاتر از ذات پاک خدا و آئین حق و عدالت او و نیکان و پاکانى که در راه نشر آن گام برمىدارند؟
لذا «الکلم الطیّب» را به مبدأ و معاد و آئین خداوند تفسیر کردهاند.(6)
در تفسیر المیزان نیز «کلم طیّب» به «اعتقادات صحیح و بحق» معنى شده است. لیکن با تعبیرى دیگر و به این صورت آمده است:
مراد از «کَلِم» آن سخنى است که از نظر عبارت، معنایى تمام داشته باشد؛ به شهادت اینکه در آیه آن را توصیف کرده به «الطیّب». پس «کلم طیّب» آن سخنى است که با نفس شنونده و گوینده سازگار باشد، به طورى که از شنیدن آن انبساطى و لذّتى در او پیدا شود، و نیز کمالى را که نداشت دارا گردد و این همه، وقتى است که کلام معناى حقّى را افاده کند، معنایى که متضمّن سعادت و رستگارى نفس باشد. با این معنایى که ارایه شد، روشن مىشود که مراد از آن، صرف لفظ نیست، بلکه لفظ بدان جهت که معنایى طیّب دارد، منظور است. پس در نتیجه مراد از «کلم طیب» عقاید حقّى مىشود که انسان اعتقاد به آن را زیر بناى اعمال خود قرار دهد و قدر یقینى از چنین عقایدى کلمه توحید است که برگشت سایر اعتقادات حق نیز به آن است.(7)
بنابراین، معنى «الیه یصعد الکلم الطیّب» چنین مىشود که اعتقادات بحق و صحیح به سوى خداوند، اوج مىگیرد که البته دارندهاش را نیز پرواز مىدهد؛ تا در جوار قرب حق قرار گیرد.
در تفسیر المیزان در اینباره آمده است: «صعود کردن کلم طیّب، به سوى خداى تعالى عبارت است از تقرّب آن به سوى خدا. چون چیزى که بهدرگاه خدا تقرّب یابد، اعتلاء یافته، براى اینکه خدا علىّ أعلى و رفیع الدرجات است، و چون اعتقادات قائم به معتقدش مىباشد، در نتیجه تقرّب اعتقاد به خدا، تقرّب معتقد نیز هست.»(8)
لیکن آنچه از این آیه بیشتر مورد نظر ما است، جمله «والعمل الصالح یرفعه» است. از لحاظ قواعد ادب عربى، بهترین ترکیب نحوى این صورت است که ضمیر فاعلى در فعل «یرفع» به عمل صالح و ضمیر مفعولى متصل به آن، به «الکلم الطیّب» برگردد. در نتیجه معناى جمله این مىشود که: رفتار و عمل صالح اعتقادات حق را بالا مىبرد، و به آنها اعتلاء مىبخشد.
2. «والذین جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهم سُبُلَنا و إنّ اللّه لمع المحسنین؛ «و آنها که در راه ما جهاد کنند، قطعاً هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.» (عنکبوت/69)
منظور از جهاد در راه خدا، هر کار درست و خیرى است که براى خداوند انجام گیرد، و منظور از «سُبُلَنا» تمامى راههایى است که انسان را به خداوند مىرساند؛ همچنانکه در تفسیر المیزان همین معنى براى کلمه «سُبُلَنا» در آیه بیان شده است: فَسُبُلُه هى الطُرُق المُقرّبةُ منه و الهادیةُ إلیه تعالى(9)؛ «منظور از "سُبُل" خداوند، تمامى راههایى است که نزدیک کننده به خداوند و هدایت کننده به سوى او مىباشد.»
3. یا أیها الذین آمنوا اِنْ تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً؛ «اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر تقواى الهى پیشه کنید، خداوند به شما فرقان مىبخشد.» (انفعال/21)
منظور از فرقان همان بصیرت و بیدارى روح و جان است. بنابراین پرهیزگارى و رعایت تقواى الهى سبب بصیرت و روشنى دل و جان و در نتیجه شکوفایى و رشد ایمان و راسختر شدن اعتقادات صحیح و حقّ است.
4. واتقوا اللّه و یعلّمکم اللّه و اللّهُ بکلٌ شىءٍ علیم؛ «از خدا بپرهیزید و خداوند به شما تعلیم مىدهد و خداوند نسبت به هر چیزى داناست.» (بقره/282)
از کنار هم قرار گرفتن جمله «اتقوا اللّه» و جمله «یعلّمکم اللّه» در آیه فوق، رابطهاى روشن بین رعایت تقواى الهى و تعلیم خداوند استفاده مىشود.
در تفسیر نمونه در ذیل آیه آمده است: «جملههاى اتقوا اللّه و یعلّمکم اللّه به صورت جملههاى مستقل و عطف بر یکدیگر آمده است، ولى قرار گرفتن آنها در کنار یکدیگر نشانهاى از پیوند میان آن دو است؛ و مفهوم آن این است که تقوا و پرهیزکارى و خداترسى اثر عمیقى در آگاهى و روشنبینى و فزونى علم و دانستن دارد. آرى هنگامى که قلب انسان به وسیله تقوا صیقل یابد آیینه حقایق را روشن مىسازد.»(10)
بنابراین از آیه فوق به خوبى نقش و تأثیر رفتار و عمل صالح در ایمان و اعتقادات حق بهدست مىآید؛ زیرا آشکار است که تقواى الهى شامل انجام تکالیف و دستورات خداوند و هر کار پسندیده است که به خاطر خداوند انجام مىگیرد و از طرف دیگر تعلیم الهى نیز شامل توسعه و پرورش علم و معرفت نسبت به ذات حق و صفات او و نیز سایر اعتقادات حق مىشود.
سخن را با ذکر دو حدیث در همین زمینه پایان مىدهیم: 1. از حضرت على علیهالسلام در یکى از خطبههاى نهجالبلاغه روایت شده است: أمّا بعد فانّى أوصیکم بتقوى اللّه.... فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبکم و بصرُ عَمى أفئدتِکم و شفاءُ مرضِ اجسادکم و صلاحُ فساد صدرکم و طَهورُ دَنَس أنفسکم و جلاءُ عَشا أبصارکم؛ «شما همه را به تقواى خدایى توصیه مىکنم، چنین است که تقواى الهى دردمندى دلهاى شما را دارو، و کورى درون شما را بینایى، بیمارى تنهاتان را درمان، سینههاى بیمارتان را درمان بخشى، جانهاى آلودهتان را پاکیزگى، تیرگى چشمانتان را روشنایى است.»(11)
3. و نیز در نهجالبلاغه مىخوانیم: أینَ العقول المستصحبةُ بمصابیح الهُدى و الأبصار اللامحة إلى منار التقوى؛ «کجاست آن اندیشهها که با پرتوى از چراغهاى هدایت فروزان باشد و آن نگاهها که از بلنداى برج روشن تقوا دمى چشم نبندد؟»(12)
از توضیحاتى که درباره مطلب اوّل داده شد، این نکته نیز آشکار مىشود؛ زیرا رکن و اساس مطلب اوّل این بود که افکار و اعتقادات انسان تأثیر اساسى در چگونگى رفتار و اعمال او دارد، حال اگر افکار و اعتقادات انسان بر اساس صحیح و سالم باشد، رفتار او نیز نوعاً درست و سالم خواهد بود، و اگر افکار و اعتقادات انسان بر اساس صحیحى نباشد، بلکه دچار انحراف اعتقادى و یا حتّى بىدینى باشد، معلوم است که چنین مسألهاى تأثیر منفى بر روى اعمال و رفتار او مىگذارد و طبیعتاً از چنین انسانى رفتارى زشت و ناشایست سر مىزند؛ زیرا «از کوزه همان برون تراود که در اوست».
علاوه بر این، آیات قرآن نیز شاهدى گویا بر این مسأله است:
1. قل کلّ یعملُ على شاکِلَتِه؛ «بگو هر کس طبق شخصیت و خلق و خوى خود عمل مىکند.» (اسراء/84)
شرح و توضیح این آیه در مطلب اول بیان شد.
2. «و نُنزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین إلّا خساراً؛ «و از قرآن آیاتى نازل مىکنیم که مایه درمان و رحمت براى مؤمنان است و ستمگران را جز خسران و زیان نمىافزاید.» (اسراء/82)
منظور از «ظالمین» در آیه فوق همه کسانى هستند که در مقابل دعوت اسلامى جبههگیرى کرده و در صدد ردّ و انکار قرآن برمىآیند و مسلماً چنین افرادى دچار اعوجاج فکرى و انحراف اعتقادى هستند، و چنین حالى بر روى اعمال و رفتار آنان اثر مىگذارد و هنگامى که در مقابل قرآن قرار مىگیرند، رفتار و اعمالى زشت و ناپسند از آنان سر مىزند که مایه ضرر و زیان آنان مىشود.
بنابراین از آیه فوق به روشنى تأثیر انحرافات اعتقادى بر روى رفتار و اعمال آدمى استفاده مىشود، همچنانکه علاّمه طباطبایى در ذیل آیه مىنویسید:
سیاق آیات دلالت بر این مىکند که مراد از جمله ولا یزید الظالمین إلا خساراً بیان اثرى است که قرآن در غیر مؤمنین دارد و آن، عکس اثر نیکى است که در مؤمنین دارد. پس مراد از «ظالمین» قهراً غیر مؤمنین یعنى کفّار خواهد بود.(13)
3. و البلدُ الطیّبُ یخرجُ باذن ربّهِ و الذى خَبُثَ لا یُخرِجُ إلا نَکَداً؛ «سرزمین پاکیزه (وشیرین) گیاهش به فرمان پروردگار مىروید، امّا سرزمینهاى بد طینت (و شورهزار) جز گیاه ناچیز و بىارزش از آن نمىروید. اینگونه آیات را براى آنها که شکرگذارند بیان مىکنیم.» (اعراف/58)
در تفسیر نمونه «نَکَد» را چنین معنى مىکند: «نَکد به معنى شخص بخیل و ممسکى است که به آسانى چیزى به کسى نمىدهد، و اگر هم بدهد بسیار ناچیز و کمارزش خواهد بود. زمینهاى شورهزار و نامساعد در آیه فوق تشبیه به چنین کسى شده است.(14) لیکن راغب اصفهانى «نکد» را چنین معنى مىکند: النکد کلُ شىءٍ خَرَجَ إلى طالبه بتعسّر؛ «هر چیزى که براى خواهانش با زحمت و سختى موجود و ظاهر گردد.»(15) معنایى که راغب اصفهانى از «نکد» ارایه مىکند مناسبتر بامعناى آیه است. به همین جهت در تفسیر المیزان آمده است: «نکد به معناى کم است».(16) بنابراین معناى «نکد» کم و یا کم ارزش است. از این آیه نقش و تأثیر کور باطنى و انحرافات فکرى واعتقادى در بروز اعمال زشت و ناشایست و بىخیر و صلاح بودن بهخوبى استفاده مىشود. همچنانکه علاّمه طباطبایى در تفسیر المیزان بنا بر یک نظر همین معنى را از آیه استفاده مىکند و مىنویسد: «و این آیه صرف نظر از انضمامش به آیه قبلى به منزله مثال عامى است که مىرساند اعمال حسنه و آثار ارزنده از گوهر پاک سرچشمه مىگیرد، و خلاف آنها از خلاف آن، ولکن اگر با انضمام آیه قبلى یکجا در نظر بگیریم، این معنى را مىفهماند که مردم اگر چه در قبول فیض پروردگار اختلاف دارند، این اختلافشان از ناحیه خود ایشان است؛ وگرنه رحمت الهیّه عام و مطلق است.»(17)
مطلب فوق مسألهاى مهم و سرنوشت ساز در زندگى معنوى و سعادت انسانى است. به همین جهت در قرآن و حدیث و آثار اسلامى توجّهى خاص و ویژه به آن شده است.
در متون و آثار اسلامى تصویرى که از نهاد اوّلیّه و روح و جان انسان ارائه مىشود، تصویرى پاک و بىآلایش مىباشد که نور، معرفت و ایمان در آن متجلّى است و از آن به «فطرت الهى و توحیدى» تعبیر شده است. مسأله سرشت الهى و توحیدى انسان چیزى است که در موارد متعددى از قرآن و حدیث به آن اشاره شده است، مثلاً خداوند در آیه
30 سوره روم به این فطرت الهى و توحیدى اشاره مىکند و مىفرماید: فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة اللهِ الّتى فَطَر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم ولکنَّ أکثر الناس لایعلمون؛ «پاکدلانه روى به دین بیاور. این فطرت الهى است که مردمان را بر وفق آن آفریده است. در آفرینش الهى تغییرى راه ندارد. این دین استوار است؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند».
در آیه 174 سوره اعراف نیز به اقرار و اعتراف درونى انسانها به ربوبیّت الهى پرداخته است؛ آنجا که مىفرماید: و اذ اُخذ ربّک من بنى آدمَ من ظهورهم ذرّیّتَهم و أشهدَهم على اُنفسهم ألستُ بربّکم قالوا بلى شَهِدْنا اَن تقولوا یوم القیامة اِنّا کنّا عن هذا غافلین؛ «و به یاد آور هنگامى را که خداى تو از پشت فرزندان آدم ذرّیّه آنها را برگرفت و آنها را بر خود گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟! همه گفتند: بلى ما به پروردگارى تو گواهى مىدهیم که دیگر در روز قیامت نگویید ما از این غافل بودیم.»
لیکن این فطرت پاک و الهى ممکن است بر اثر علل و عواملى دچار رکود و خمول شود که یکى از مهمترین این عوامل گناه و نافرمانى خداوند و انجام اعمال زشت است. در آیات زیر به این مسأله پرداخته شده است:
1. خداوند در آیه 14 سوره مطفّفین، بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخیان مىفرماید: کلّا بل رانَ على قلوبِهم ما کانوا یَکسِبُون؛ «چنین نیست که [آنها خیال مىکنند[ بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است.»
«رانَ» از ماده «رین» بر وزن «عین» است. راغب اصفهانى در کتاب مفردات خود مىگوید، رین، همان زنگارى است که روى اشیاء قیمتى مىنشیند. به گفته برخى دیگر از ارباب لغت، قشر قرمز رنگى است که بر اثر رطوبت هوا روى آهن و مانند آن ظاهر مىشود که در فارسى ما آن را «زنگ» یا «زنگار» مىنامیم، و معمولاً نشانه پوسیدن و ضایع شدن آن فلز و طبعاً از بین رفتن شفّافیّت و درخشندگى آن است. گاه آن را به معنى غلبه و تسلّط چیزى بر چیزى دیگر، یا افتادن در چیزى که راه خلاص از آن نیست، تفسیر کردهاند، که در واقع همه اینها لازمه معنى اصلى است.(18)
بنابراین، آیه پیش گفته بر نقش و تأثیر منفى گناه و اعمال و رفتار زشت، بر روح و جان آدمى و در نتیجه از بین رفتن نور و صفاى فطرى آن دلالت مىکند.
2. بلى من کسب سیّئةً و أحاطت به خطیئتُهُ فأولئک أصحاب النارهم فیها خالدون؛ «آرى، کسانى که گناه کنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نماید، اهل آتشاند و جاودانه در آن خواهند ماند.» (بقره/81) منظور از احاطه گناه (خطیئه) بر تمام وجود انسان، آن است که آثارش در روح و جان او چنان متراکم گردد که روح را تاریک و به رنگ گناه درآورد و در این هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولاً اثرى نخواهد داشت. گویى ماهیّت انسان عوض مىشود و صفات اخلاقى و حتّى اعتقادات او بر اثر تکرار گناه دگرگون مىگردد.
3. در آیه 7 سوره بقره درباره گروهى از کفّار لجوج و متعصّب مىخوانیم: خَتَم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم؛ «خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده و بر چشمهاى آنها پرده افکنده شده است و براى آنها عذاب بزرگى است.» (بقره/7)
روشن است که خداوند نسبت به هیچکس عداوت و کینهاى ندارد که بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بیفکند. این در واقع آثار اعمال آنها است که به صورت حجابها و پردهها در مىآید و حواس او را مىپوشاند و از درک حقیقت باز مىدارد.
4. ثمّ کان عاقبة الذین أساؤوا السُوى اَنْ کذّبوا بآیات اللّه و کانوا بها یستهزؤون؛ «سپس سرانجام کسانى که به اعمال بد مرتکب شدند، به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آنرا به سُخره گرفتند.» (روم/10)
آیه فوق یکى از بارزترین و صریحترین آیات در این زمینه است؛ زیرا به روشنى دلالت مىکند که گناه و اعمال سوء، اعتقادات و ایمان انسان را دگرگون و تباه مىسازد و در نتیجه چنین انسانى سر از کفر و بىدینى در مىآورد.
آرى، اگر گناه و اصرار بر آن موجب فساد عقیده و تکذیب آیات الهى مىشود، جاى تعجّب ندارد؛ زیرا از دیدگاه قرآن کریم، لجاجت و اصرار بر معصیت حتّى حس تشخیص انسان را نیز عوض مىکند، خوب را در نظر بد، و بد را در نظرش خوب جلوهگر مىکند. همچنانکه خداوند در آیه 103 سوره کهف مىفرماید: قل هل نُنبّئکم بالأخسرین أعمالاً الذین ضَلَّ سعیُهم فى الحیاة الدنیا و هم یَحْسَبُون أنّهم یُحْسِنُون صُنْعا أولئک الذین کفروا بآیات ربّهم و لقائه فَحَبِطَتْ أعمالُهم فلا نقیم لهم یومَ القیامة وزناً؛ «بگو آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین شما از مردم چه کسانى هستند؟ آنها که تلاششان در زندگى دنیا گم شده [و تمام سرمایههاى الهى خود را از دست دادهاند] با این حال گمان مىکنند که کار نیک انجام مىدهند. آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند. به همین جهت اعمالشان حبط و نابود شد. لذا در روز قیامت میزانى براى آنها برپا نخواهیم کرد.» (کهف /103)
5. خداوند در آیه 77 سوره توبه، پیدایش حالت زشت نفاق را نتیجه دروغگویى مکرّر و خلف وعده الهى مىشمرد و مىفرماید: فأعْقَبَهُمْ نفاقاً فى قلوبهم اِلى یوم یُلْقَونَه بما أخْلفُوا اللّه بما وَعَدُوه و بما کانوا یکذبون؛ «عمل آنها نفاق را در دلهایشان تا روزى که خدا را ملاقات کنند، مستقر ساخت. این بهخاطر آن است که از پیمان الهى تخلّف جستند و کراراً دروغ گفتند.» (توبه/77)
6. در آیه 41 سوره مائده درباره گروهى از یهود که مرتکب کارهاى خلافى از قبیل جاسوسى بر علیه اسلام شده بودند آمده است: أولئک الذین لم یُرِد اللّه أنْ یُطهِرَ قلوبَهم.... و بلافاصله در آیه بعد مىفرماید: سمّاعمون للکَذِبِ أکّاکون لِلسُّحْتِ؛ «آنها بسیار به سخنان تو گوش مىدهند تا آنرا تکذیب کنند و بسیار مال حرام مىخورند.»
در آیه بالا نقش تکذیب آیات الهى و خوردن مال حرام در آلودگى روح و جان و در نتیجه به وجود آمدن حالت نفاق و کفر به روشنى مشهود است.
7. أفرأیتَ من اتّخذَ إلهَهُ هواه و أضَلَّهُ اللّهُ على علم و خَتَمَ على سَمْعِهِ و قَلْبِهِ و جَعَلَ على بَصَرِهِ غِشاوةً، فَمَن یَهْدیهِ من بعد اللّه أفلاتذکّرون؛ «آیا دیدهاى آن کسى را که هواى نفس خود را [همچون] خداى خود گرفت و خداوند او را با وجود آگاهىاش، بیراه گذارد، و بر گوش و دل او مُهْر نهاد، و بر چشمش پرده کشید. پس چه کسى پس از خداوند او را هدایت مىکند، آیا پند نمىگیرید؟!» (جاثیة/23)
در این آیه نیز بین پیروى از هوى و هوس که چیزى جز پیروى از شیطان و انجام معصیت و گناه نیست و از دست دادن حسّ تشخیص حق از باطل و کور باطنى که نتیجهاش گمراهى و شرک و نفاق است پیوند برقرار و تأثیر پیروى از هواهاى نفسانى بر ایمان و اعتقادات کاملاً مشخص شده است.
آرى پیروى از هوى و هوس همانند گرد و غبارى است که جلوى دیدگان انسان گناهکار را مىگیرد و نمىگذارد او مسیر درست زندگى خود را تشخیص دهد و به سر منزل مقصود برسد:
حقیقت سرایى است آراسته ***هوا و هوس گرد برخاسته
نبینى که هر جا که برخاست گرد ***نبیند نظر گر چه بیناست مرد
در احادیث اسلامى نیز به این مسأله توجه زیادى شده است و اهمیت آن در ارتباط با دیندارى و ایمان و تأثیرى که بر روح و جان آدمى دارد بیان شده است. مثلاً در حدیثى از امام جعفر صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود: ما من عبدٍ إلّا و فى قلبه نکتة بیضاء فإذا أذنب خرج فى النکتة نکتة سوداء فإذا تاب ذَهَب ذلک السواد، و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلک السواد حتّى یُغطى البیاضَ، فإذا غُطّى البیاضُ لم یرجع صاحبه إلى خیر أبداً قول اللّه -عزّوجلّ-: «کلاّ بل رانَ على قلوبِهم ما کانوا یکسبون؛ «بندهاى از بندگان خداوند نیست مگر آنکه در دلش نقطه سفیدى است و هنگامى که گناهى از آن بنده سر زد در نقطه سفید، نقطه سیاهى آشکار مىشود. حال اگر توبه کرد آن نقطه سیاه از بین مىرود و اگر اصرار بر گناه کرد آن نقطه سیاه گسترش مىیابد تا تمامى نقطه سفید را فرا گیرد و هنگامى که نقطه سیاه تمامى نقطه سفید را پوشاند، صاحب چنین قلبى هرگز به سمت خیر و خوبى باز نخواهد گشت و این همان زنگارى است که خداوند در کتابش ذکر فرموده است: بل رَانَ على قلوبهم ما کانوا یکسبون.(19)
از مجموع آنچه بیان شد، به روشنى استفاده مىشود که ایمان و اعتقاد سالم و یا بىایمانى و انحرافات اعتقادى از یک طرف و رفتار و اعمال صالح و یا ناصالح و زشت از طرف دیگر، نقش و تأثیر متقابل در یکدیگر دارند. بنابراین بر انسان معتقد و مؤمن لازم است که براى حفظ ایمان و اعتقادات خود و یا براى بالا بردن و تقویت آن، مواظب و مراقب رفتار و اعمال خود باشد و با انجام رفتار و اعمال خوب و شایسته و تقیّد و پایبندى به تکالیف و دستورات الهى فطرت توحیدى و الهى خود را متجلّىتر سازد. همچنان که خداوند تعالى در قرآن کریم مىفرماید: مَن عَمِل صالحاً من ذکَرٍ أوْ أنثى و هو مؤمنٌ فَلَنُحْیِیَنّهُ حیاةً طیّبةً و لا لَنَجْزِیَنَّهُمْ أجْرَ بِأحْسَنَ ما کانوا یعملون؛ «هر کس از مرد یا زن که کار نیکو کند و مؤمن باشد، به زندگانى پاک و پسندیدهاى، زندهاش مىداریم و به بهتر از آنچه کردهاند، پاداششان مىدهیم.» (نحل/97)
* استادیار دانشگاه آزاد اسلامى اراک.
1 . راغب اصفهانى در کتاب مفردات مىنویسد: واصل المشالکهَ من الشَکل أى تقیید الدابة: مشاکله از شکل به معنى دربند کردن حیوان است. (مفردات الفاظ القرآن، ص 462، تحقیق: صفوان عدفان داودى، دمشق دارالقلم، چاپ اوّل، 1412 ه.ق.)
2 . مکارم شیرازى، ناصر، با همکارى جمعى از دانشمندان، تفسیر نمونه ج12، ص246، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ هشتم، 1369.
3 . طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، ج3، ص436، لبنان، صیدا مطبعة العرفان، 1333 ه.ق.
4 . البحرانى، هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن ج3، ص581، قم، مؤسسه البعثه، چاپ اوّل، 1416 ه.ق.پ
5 . مکارم شیرازى، ناصر، با همکارى جمعى از دانشمندان، تفسیر نمونه، ج23، ص349، تهران دارالکتب الاسلامیه، چاپ هفتم، 1370.
6 . همان، ج18، ص 194.
7 . طباطبائى، محمدحسین، المیزان، ترجمه محمّدباقر موسوى همدانى، ج17، ص29 قم، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا.
8 . همان، ص29.
9 . طباطبائى، محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج16، ص152، قم، اسماعیلیان، چاپ دوم، 1393 ه.ق، عربى.
10 . مکارم شیرازى، ناصر، با همکارى جمعى از دانشمندان، تفسیر نمونه، ج2 ص 39-91، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیستوسوم، 1370.
11 . نهجالبلاغه، ترجمه عبدالمجید معادیخواه، خطبه، 189، ص239، تهران، نشر ذرّه، چاپ سوم.
12 . همان، خ144، ص174.
13 . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، ج13، ص254، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا.
14 . مکارم شیرازى، ناصر، با همکارى جمعى از دانشمندان، تفسیر نمونه، ج6، ص216، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوازدهم، 1369.
15 . راغب اصفهانى، مفردات القرآن، تحقیق صفوان عرفان داودى، ص823، دمشق، دارالقلم، چاپ اول 1412 ه.ق.
16 . طباطبائى، محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، ج8، ص200، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا.
17 . همان، ص200.
18 . مکارم شیرازى، ناصر، با همکارى جمعى از دانشمندان، تفسیر نمونه، ج26، ص 262ـ263، تهران، دارالکتب الاسلامیه چاپ هشتم، 1370.
19 . البحرانى، هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، ج5، ص612، قم، مؤسسةالبعثة، چاپ اوّل، 1417 ه.ق.